سلام وعلی آل یاسین....
از کجا آغاز کنم؟
قصه این عشق را عشقی که به پایش خواهم سوخت که سوختن دراین عشق امن ماندن از اتش جهنم است...
به امید این که سرانجام خوبی دارد لب به گله باز نکردم!
از کجا آغاز کنم ؟
قصه عشق را که حاضرم به خاطرش همه چیز را فدا کنم...
کسی که با یادش دلم آرام می گیرد. کسی که صدایش و لبخندش و نگاهش خوشبختی را
نصیبم می کند. کسی که می داند عاشقش هستم....
اما راه ورسم وفاداری به عشق و عاشقی رابلد نیستم...
معنی عشق را آنطور که باید باشد نمی فهمم با هرباد وزیدنی عهدهایم را می شکنم و....
کاش این عشق به رویت همه برسد.....رویت آن خورشید سحرگاهی ازچشمانمان غافل نیست...
این خود ما ئییم که غافلیم....!او حاضراست...این مائیم که درغیبت کبری رفتیم وحاضر به ظهورنیستیم حتی برای فرج خودمان لحظه ای حاضر به ترک عادتهای گناه نیستیم...
از خودم در حیرتم و در بیابان دل خویش سرگردانم .
نمی دانم چه بگو یم می ترسم صدایت کنم و بگو یم آقا بیا :....
خودت که بهتر از حال زارمان خبر داری : می ترسم بیایی و باز اینجا کوفه گردد و تو ......