من جاموندم ولی نه مثه 3ساله ای که غمت را خرید
من جاموندم شبیه کسی که هرچی دوید ولی نرسید
آری این است حال این روزهای من حالی که از قافله ی عشق جاماندم
این جاماندن بی دلیل نیست . این جاماندن به این دلیل که خوب نوکری برا آقا نبودم .
به این دلیل این است این یکساله نه حتی این 40 روزه نتونستم یاور خوبی برا پسرشان امام زمان باشد
خدا شاهده آقا هر بار از ما می پرسد هل من ناصر ینصرنی ولی ما.............
اگر من به یکی از آنها می گفتم لبیک ، آری الان در کربلا بودم و این دلتنگی پایان میامد.
آخه کربلا یه جوری هست که آدم هربار میرود غم و غصه هایش را فراموش می کنه و هر روزی که می گذره تو به او عاشق تر می شی و اینجاست که رنگ عشق را می بینی اما در اوج عاشقی بهت می گن باید بری و برگردی اما ...........
اینجاست که معنی هجران ، دلتنگی را می فهمی و غصه های تو دو برابر می شه
اینجاست که معنی عشق وهجران لیلی و مجنون را می بینی
آری اگه حرف هام برات سنگینه بدون که عاشقم . عاشق کربلام وتا نری کربلا نمی فهمی چی می گم
همه ترسم هم اینه که هنگام مرگم در کربلا نباشم یا در راه کربلا نباشم